بعضی چیزها در زندگی ما باید به عنوان پایه و ابتدایی ترین ها حضور داشته باشند مثلا همه باید کتاب بخوانیم این ابتدایی ترین کاری است که باید انجام دهیم. نه اینکه در جامعه مان چند نفر باشند که از آنها به عنوان کتابخوان یاد کنیم و بقیه به امور روزمره مان خوردن و خوابیدن و اگر هم شد چند کار اداری بپردازیم.
نیک می دانیم بسیاری از مشکلاتی که امروز جامعه مان با آنها دست و پنجه نرم می کند ناشی از کتاب نخوانی است از مشکلات جسمی گرفته تا روحی و روانی.
اما خوب می دانیم کتابخوانی برای جامعه ما چیزی در حد آمال و آرزوست. باز ریشه این را نمی دانم به کجا برمی گردد، چرا ملت های دیگر کتابخوان هستند و ما نیستیم؟ با وجود اینکه گذشته پر محتوایی داریم شاعرانی که شهرت و آوازه شان جهانی است نمی دانم این کتاب نخوانی ما دقیقا از کجا شروع شده از کدام پدر و مادر، به هر حال چیزی که بسیار مشهود است این است که ما کتاب نمیخوانیم و این مشکل بزرگی است.
این پرسش هم مثل همان پرسش پست قبلی است، چرا کتابخوانی مدل ذهنی ما ایرانیان نیست؟چرا بسیاری از کشورها را که میبینی و میشنوی مردمشان به سرعت در حال کتاب خواندن هستند در هر مکان و زمانی در حال تفریح و غیر تفریح، داخل اتوبوس و مترو ، آنها را که میبینی فکر می کنی قرار است کار بسیار مهمی انجام دهند.
خوب می دانیم که اگر بعضی از ما امروز از بختیاری و خوش اقبالی مان نگاهی به کتابی می اندازیم یکی از دلایل مهمش این بوده که اطرافیان اهل کتابی داشته ایم حالا نه لزوما کتابخوان حتی دیدن چند کتاب روی طاقچه مثلا پدربزرگ شاید کافی باشد که من کنجکاو شوم و از نهایت بیکاری و بی هدفی نگاهی به آنها بیاندازم و جذبشان شوم و این روند همچنان ادامه داشته باشد و من اینطرف و آنطرف هی کتاب ببینم دست این و آن.
اینکه امروز ما کتاب نمی خوانیم آیا دلیلش این بوده که پدرانمان و پدبزرگهایمان کتاب و طاقچه نداشته اند یا کمتر داشته اند؟نمی دانم ولی به گمان من نداشتن کتاب و طاقچه موثر است.
سوال بالا تا حدی بی جواب ماند اما ما به عنوان نسلهای بعدی پدر و مادرهایمان چطور می توانیم نقشی موثر در کتابخوانی نسلهای بعدی مان داشته باشیم.
خوب پرواضح است که کتاب بخوانیم بچه هایمان دست ما کتاب ببینند آنها هم کتابخوان می شوند خیلی ساده است اما ظاهرا نمی شود نمی خوانیم.
من تجربه کوچکی که در برخورد با خواهرزاده ام داشتم را برای شما بازگو می کنم شاید به نتیجه ای رسیدیم.
آراد نوه چهارساله خانواده ماست سه ماهه که بود بر اساس جستجویی که انجام دادم به یک سری کتابها برخوردم که اگر اشتباه نکنم برای سه ماهگی به بعد کودک بود اسم کتابها را یادم نیست. اما شامل اشکال و رنگ های مختلف بودند که باید به کودک نشان می دادی و ما هم این کار را کردیم بعدها هم مدام برایش کتاب می خریدیم گاهی پاره شان می کرد خط خطی می کرد اما اتفاق خوبی که افتاد و برای من خوشایند بود این بود که هر وقت تلفنی با او حرف میزنم می گویم برایت کتاب خریده ام خوشحال میشود یا خودش می گوید برایم کتاب بخر گاهی اوقات هم به زور و اصرار دست مادرش را می گیرد که برایش داستان بخواند یا نقاشی بکشد هر وقت هم قصد اذیت کردن مرا دارد سریع کاغذ و قلم دستش می دهم کاملا آرام می شود و خلاصه می رود پی کارش.
چند وقت پیش که در سفرمشهد بودیم و توی آرامگاه فردوسی چرخ می زدیم ناگهان جلوی درب فروشگاه توقف کرد و با قیافه ای خواستنی با انگشتش بسیار جدی کتابها را به ما نشان داد و خودش رفت چندین جلد کتاب برداشت آن فروشگاه چیزهای دیگری هم داشت اما انتخاب آراد کتاب بود آن حرکتش نحوه ایستادنش و اشاره کردنش برای من واقعا غافلگیرکننده بود اینکه یک کودک جلوی فروشگاه کتاب توقف کند اتفاق بسیار نادری است.
به هرحال میخواستم بگویم اگر لااقل خودمان کتابخوان نیستیم با ادا و اطوار هم شده کودکانمان را به سمت کتاب بکشانیم، اگرچه باید انسان خودش نیاز واقعی به کتاب را درک کرده باشد اما بازهم این حرکات موثر خواهند بود.
نویسنده: معصومه شیخ مرادی