
حیرانم، همچو دیوانگان،
سرافکنده در سایه های کردار خویش،
ویرانه ای از طوفان خاطرات،
می سرایم؛
نقش عشق،
آتشی سوزان در خیالم،
شعله ور.
خاموش تر از نجوای فریادها
در دل سکوتی ژرف
هراسانم،
از تیرگی و ظلمت خویشتن.
دلشکسته تر از همیشه،
و در زنجیر یادها
آیینه ها فریاد می زنند،
شعرهای ناب را،
در هر تار و پود وجودم
تجلی می کنند
با چشم دل،
به تصویر می کشانم،
خویش را
می سرایم
نقش یاد را،
نقش عشق،
سرافکنده از کردار خویش.