دلنوشته رهایی


دلنوشته رهایی

تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۱۱/۱۶

تعداد بازدید: ۸۴

ثبت کننده: لیلا طاهری نژاد

در روزی ابری و دلگیر، نشسته بودم و به همه چیز فکر می کردم. ساعت ها تلاش کرده بودم تا اوضاع را کنترل کنم: از کارهای روزانه تا روابط و حتی احساسات خودم. احساس می کردم اگر همه چیز تحت کنترل من باشد، زندگی بهتری خواهم داشت. اما هر چه بیشتر سعی می کردم، بیشتر به بی ثمر بودن تلاش هایم پی می بردم.

چندین بار در آینه به خودم نگاه کردم و پرسیدم: «چرا نمی توانی از این لحظه لذت ببری؟» پاسخ همیشه یکسان بود: «باید همه چیز را کنترل کنی!» اما این کنترل بیشتر شبیه به یک زنجیر بود که مرا در خود محبوس می کرد.

یکی از روزها، در حال قدم زدن در پارک، صدای پرندگان را شنیدم. به آرامی نشستم و شروع به نفس کشیدن کردم. هوای تازه و عطر گل ها به درونم راه یافت و ناگهان حس کردم که زندگی از دستم در حال فرار است. به یاد آوردم که اگر به خودم اجازه دهم که از این لحظات ساده لذت ببرم، زندگی می تواند زیباتر باشد.

چشمانم را بستم و به صدای قلبم گوش دادم. خودم را به حال و هوای طبیعت سپردم. لحظه ای از کنترل رها شدم و فقط زندگی کردم. فهمیدم که رهایی از کنترل می تواند آزادی را به ارمغان آورد. آن روز تصمیم گرفتم که به خودم اجازه دهم، آرامش را تجربه کنم و از زیبایی های اطرافم لذت ببرم.

و این گونه بود که به یاد گرفتم: «آسوده باش، نفس بکش، رها کن و فقط زندگی کن.»

#لیلا طاهری نژاد

#داستان رهایی

#دلنوشته

#کنترل

#رهایی

#آرامش

#لذت

#طبیعت

می پسندم (۵) نمی پسندم (۰)

ارسال نظر برای «دلنوشته رهایی»