
#خاطره_بخوانیم
دو ماه پیش من به مصلا رفتم برای نماز جمعه. روز جمعه بود و هوا پر از هیجان. وقتی نماز تمام شد همه مردم جمع شده بودند و شعار می دادند. خبرنگار با دوربین و میکروفون آمد تا با من مصاحبه کند. موضوع مصاحبه حمایت از مردم غزه و شعار دادن علیه آمریکا و انگلیس بود. حس غرور و مسئولیت در من موج می زد و با شوق و شور از اهداف و آرمان هایم صحبت کردم و چند شعار دادم و گفتم: «ما حرفمون را می زنیم و از مردم مظلوم غزه و فلسطینی و غزه حمایت می کنیم». آن روز خبرنگار قول داد که مصاحبه ام را در اخبار ساعت ٢٠ شبکه خبر پخش کند.
تمام روز با هیجان منتظر آن لحظه بودم. زنگ زدم به مادرم خبر دادم که به همه اعضای خانواده بگوید امشب مصاحبه من در اخبار پخش می شود. وقتی ساعت ٢٠ شد، جلوی تلویزیون نشستم و با دقت اخبار را دنبال کردم. قلبم تندتر می زد و انتظار داشتم هر لحظه تصویر خودم را روی صفحه ببینم. اما با هر خبر که گذشت، ناامیدی کم کم جایگزین شور و هیجان شد. خبرها یکی پس از دیگری پخش شدند، اما از مصاحبه ام خبری نبود.
آن لحظه، حس یک ناامیدی و عدم تحقق وعده ای که داده شده بود را تجربه کردم. شاید آن مصاحبه برای من مهم ترین موضوع بود، اما برای رسانه ها فقط یک خبر از میان هزاران خبر دیگر. این تجربه به من یادآوری کرد که دنیا همیشه طبق برنامه های ما پیش نمی رود و شاید آنچه ما اهمیت زیادی به آن می دهیم، برای دیگران ارزش چندانی نداشته باشد. با این حال، همچنان باور دارم که هر صدای کوچک می تواند تاثیر بزرگی داشته باشد، حتی اگر به گوش همه نرسد.
#لیلا_طاهری نژاد