یار من یوسف نیا اینجا کسی یعقوب نیست ،،لحظه ای چشمانشان از دوریت مرطوب نیست ای گل زیبای من از غربتت اشکی نریز، نازنین اینجا خدا هم پیششان محبوب نیست... انتظار واژه ایست که برای هیچ یک از مردم در تاریخ بشریت غریب نیست ، اما کس چه میداند انتظار واقعی چیست؟ آقای من انتظار پایانش به تو ختم میشود... مرد غریبی که 1186 سال است که فقط منتظر 313 نفر است مردی که برای امتش خون میگرید، امتی که یک هفته به گناه میپردازند و شاید غروب جمعه ای یادی از ولی زمانشان کنند و دعایی کنند. هر قوم و قبیله ای با هر مذهب و عقیده ای ایمان دارند موعودی می آید، من نیز میگویم منجی من! آرزو میکنم بیایی ، ارزو میکنم وقتی زنده ام آمدنت را ای یوسف ماه روی فاطمه تماشا کنم... اما میترسم چشمانم شرمسار نگاهت شود... آقای جانم، من همان مانعی ام که جمعه به جمعه به ظهورت اضافه میکنم... آقا! دعا کن برایم شاید در خیالاتم گاه حر زمانت شدم. کی میای فروغ دل؟ دلم گرفته است. میدانم سالهاست غافلم از تو اما تو همیشه و همه جا دستان این دختر خطا کار را گرفته ای و درست وقتی که با دعا هایت زندگی ام را نجات دادی آنقدر شوق و سرمستی پایان غم هایم را داشتم که فراموش کردم فقط در یک جمله بگویم (اللهم عجل لولیک الفرج). مرا ببخش! برای تمام ثانیه هایی که پیش نگاهت گناه میکردم و کوردلانه چشم بر نگاهت بستم... بیا تا قلب تشنه ام آرام گیرد ، بیا تا کویر بی فروغ چشمهایم آنقدر محو صورت یوسف وارت شود تا کویر غمرده چشمانم در دریای بیکران مرادانگیت سیراب شود... خبر آمد خبری نیست هنوز، از غم دوری دلدار بسوز باید این جمعه بیاید، باید... من دگر خسته شدم از شاید...