عریزم، هر صبح که از خواب بیدارم میشم، چشم در راه تو می نشینم و منتظر دیدار تو هستم.
صبح های جمعه برایم متفاوت است و با شور و اشتیاق بیشتری اماده فعالیت می شم، دعا میکنم که بیایی و ببینمت و عطر امدنت به مشام برسه، دلم از دنیا گرفته، از این سیاهی، از این مظلوم کشی، از اینکه بعضی ها برای زنده مانده و فرار از فقر دست به هر کاری می زنند، آیا نمی دانند که می توانند ازت کمک بگیرند؟
شما که همیشه دست مهربانت را روی سرم کشیدی و هر جه دارم از آن توست، حاضرم جانم را فدای قدمات کنم.
چرا چرا بعضی ادم ها طوری رفتار می کنند، که برای رسیدن به قدرت و پول، خون ادم ها رو می مکند و خون اشام تر از همیشه، بدتر از حیوان از هر درنده، آیا تو و خدای مهربان را فراموش کرده اند؟ آخر کار با خود چیزی نمی تونند ببرند.
میدانم از این حرکات ناپسند من دلت خونه، منو در آغوشت بگیر و راهنمایی ام کن
از اینکه نمی توانم دست ادم های دور برم رو بگیرم و کمک کنم خیلی ناراحتم، شما که بزرگی، بزرگی کن و دست همه ما رو بگیر.
من در حق شما دعا میکنم و شما در حق ما دعا کن
نزار گرفتار معصیت و گناه شیم.
خودمو یه خودت و خدای بزرگ می سپارم، چون میدانم هیچ آغوشی بهتر این نیست
دوست دارمت مهدی جان، بیا، بیا که خیلی دلتنگتم