
#خاطره_بخوانیم
#عید_نوروز
وقتی کوچک بودم یعنی هنوز به مدرسه نمی رفتم، یک روز جشن گرفتیم. من نمی دانستم عید نوروز یعنی چه؟ آن روز مادرم سفره هفت سین را چید. لباس نو و جدیدم را به تنم کرد و گفت این را باید بپوشم. با خوشحالی لباس پوشیدم. همه خوشحال بودند. من داشتم نگاه می کردم به سفره هفت سین. بعد با خواهر و برادرهایم شروع کردیم به آجیل و پسته خوردن. حیف آن زمان پسته ارزان بود، ما هر چقدر دل مان می خواست پسته داشتیم و می خوردیم. مخصوصا من آجیل و پسته خیلی دوست داشتم. پسته های خندان در کنار ما خوشحال بودند و ما هم بیشتر از پسته ها خوشحال بودیم و می خندیدیم. وقتی چند کاسه کوچک پسته خوردم، پدرم کاسه دیگری پر کرد و به من داد و گفت:
_بخور لیلا جان! امروز باید بیشتر از هر روز دیگه بخوری.
من به پدرم گفتم:
_پدرجان! مگر امروز چه فرقی دارد با روزهای دیگر، چرا بیشتر از هر روز پسته بخورم؟ پدرم خنده ای کرد و با مهربانی دستی به موهایم کشید و ادامه داد:
_چون امروز عید نوروز است و با بقیه روزها فرق دارد ما جشن گرفته ایم.
با تعجب پرسیدم:
_بابایی عید نوروز یعنی چی؟ چرا ما جشن می گیریم.
پدر لبخندی زد و گفت:
_چون عید نوروز یک عید باستانی است. همه ایرانیان خوشحال هستند و در این روز جشن می گیرند. سفره هفت سین می چینند.
با تعجب نگاهی به سفره هفت سین کردم و هنوز سر نمی آوردم چرا عید شده است. به او گفتم:
_یعنی امروز با هر روز دیگه فرق داره و عید شده؟
یادش بخیر پدرم دوباره نوازشم کرد و درباره روز عید نوروز و کارهایی که مردم انجام می دادند بیشتر به من توضیح داد و من با دقت به لب های قشنگ او نگاه می کردم. از گفته های او لب خوانی می کردم. بعد از آن روز دیگر معنای عید نوروز را فهمیدم که چرا باید خیلی آجیل و پسته بخوریم و خوشحال تر از همیشه باشیم.
کاش من هنوز بچه بودم پدرجان و دوباره جشن می گرفتیم. ای کاش امسال هم بودی پدرجان و عید نوروز در کنارت بودم و با هم پوست پسته های خندان را در می آوردیم می خوردیم. ای کاش قدر تو را بیشتر می دانستیم و تا بی نهایت در کنار هم آجیل می خوردیم.
بعدها تصمیم گرفتم تحقیق کنم و بنویسم چرا ما ایرانیان این روز را عید می گیریم؟ یا چرا در این روز ایرانیان شاد هستند و جشن می گیرند. در اینترنت مطالبی خواندم مثلا نوشته بود:
طبق روایت های افسانه ای اسطوره ای ایران، آغاز پیدایش جشن نوروز را به جمشید، چهارمین پادشاه پیشدادی ایران نسبت داده اند. قدمت این اسطوره به عصر هندو ایرانی می رسد.
در اوستا، کهن ترین کتاب ایرانیان به جمشید «یم Yima» اشاره شده است. در این روایت؛ جم، دارای فره ایزدی بوده که به فرمان اهورامزدا به جنگ با اهریمن پرداخته که موجب خشک سالی و قحطی و نابودی خیر و برکت شده است.
با نابودی اهریمن وی بار دیگر شادمانی و خرمی و خیر و برکت را به مردم ارزانی داشته و هر درختی که خشک شده بود سبز شد و مردم آن روز را «نوروز» یا «روز نوین» خواندند و همگی به فرخندگی چنین روزی در تشتی جو کاشتند و این رسم برای ایرانیان جاودانه شد.
برخی گفته اند جمشید که به زبان فارسی جم و به زبان عربی «منوشخ» نامیده می شد در جهان سیر می کرد، هنگامی که به آذربایجان رسید، با تاج و تختی مرصع بر بلندای نقطه ای در مشرق جای گرفت و روشنایی آن تاج و تخت در هنگام طلوع خورشید مردمان را خیره کرد و آن روز را روز نو خواندند و جشن گرفتند و لفظ «شید» که در پهلوی به معنای شعاع است بر نام وی افزودند و پادشاه را جمشید نامیدند و رسم نوروز جاودانه و پایدار شد.
هم چنین گفته اند: خداوند در اولین روز از ماه فروردین کار خلقت انسان و سایر مخلوقات را به پایان رساند و آدمی برای سپاس گزاری و قدردانی از خداوند و نعمت های وی، به نیایش و شادمانی پرداخت. یکی دیگر از فلسفه های جشن نوروز را نزول فروهرهای درگذشتگان به زمین در روز اول فروردین دانسته اند.
در اوستا آمده است که فروهرهای درگذشتگان پاک در اول فروردین برای احوال پرسی از اقوام خود به زمین می آیند و با دیدن مسرت و شادمانی بازماندگان از اهورامزدا برای آنان طلب خیر و رحمت می کنند و بازماندگان پیش از آمدن فروهرها به نظافت و خانه تکانی منزل پرداخته و آماده پذیرایی از آنان می شوند و کلمه فروردین یعنی ماهی که متعلق به فروهران است.
#نوشته_لیلا_طاهری_نژاد