مدتهاست دلم در حرم است چهل روز دستم بر علماست.همهمه ی روز ظهر عاشورا بود هرطرف که سرم را میچرخاندم صدا بود صدا و بازهم صدا...
آنچان به اطرافم نگاه میکردم که گویی دیوانه ام ، حق داشتم اولین دفعه بودکه تا حرم عشقی که سالها آرزویش را داشتم چند دقیقه بیشتر فاصله نبود ،مادر محکم دست من را گرفته بود که مبادا ناپدید شوم ،همانطور که اشک از چشمانم سرازیر شده بود و جلوی دید صاف و کافی من راگرفته بود ،دستم به ضریح آقا خورد، قلبم داشت از سینه کنده میشد ،صدایش را طوری میشینیدم که انگار در بلندگوی مسجد محله مان در حال پخش است،
و اینگونه است تجربه رسیدن به عشق امام حسین (ع).