از خاطرم نمیرود


از خاطرم نمیرود

تاریخ انتشار: ۱۴۰۰/۰۷/۰۵

تعداد بازدید: ۹۰۸

ثبت کننده: زهرا محسن بیگی

عمود به عمود، شوق رسیدن به بین الحرمین خستگی را از پاهای تاول زده ام میزدود. انگار هنوز در باور من نمیگنجید که دعوت شده این پیاده روی باشم. هرچه به آخرین عمود نزدیک میشدم ضربان قلبم بالاتر میرفت. حال عجیبی بود دیدن آن همه عاشقی که فارغ از سن و جنسیت و نژاد، شوق رسیدن به حرم را در دل های بی قرار خود پرورش میدادند. و من انگار تمام این سال هایی که دعوت نشده بودم جامانده بودم. به عمود ۵۰۰ که رسیده بودم پسربچه ۱۰ ساله ای را دیدم که گوشه خیمه پیرمرد عراقی نشسته بود و آب میخورد؛پس از مدتی متوجه شدم که ایرانی است از او پرسیدم که تنها هستی ؟ جواب داد: نه پدر و عمویم هنوز نرسیده اند و من بیشتر مسیر را دویده ام. گفتم: چرا دوان دوان میروی؟! پاسخ داد : مگر صدای "هل من ناصر ینصرنی" را نمیشنوی؟! نمیدانم چرا با شنیدن این جمله به خود لرزیدم . هنوز از عمود ۵۰۰ این جمله در گوشم زمزمه میشود. هرلحظه که به آن پسربچه فکر میکنم بیشتر میفهمم که چقدر جامانده بودم. من جامانده از قافله ای بودم که حسین؛عباس و اکبرش را در راه خدا فدا کرد. اما امروز حسین دیگری هست که کسی صدای " هل من ناصر ینصرنی" اش را پاسخ نمیدهد. بیا من و تو سعی کنیم مانند عباس و زینب عاشورا باشیم برای او که میبند و منتظر است

#مسابقه دلنوشته از خاطرم نمی رود

#مسابقه دلنوشته

می پسندم (۲) نمی پسندم (۰)

ارسال نظر برای «از خاطرم نمیرود»